..

شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۳

منِِ ایرانی فقط بلدم بشینم یک گوشه و غر بزنم! هر موقع هم دیدم کسی جای غر زدن و گناه خود رو گردن دیگران انداختن پا شده و داره یک حرکتی میکنه گند میزنم بهش و صد جور اثبات میکنم که کارش اشتباهه! حرف حرف نظر نظر... من ازاین خودم متنفرم. میخوام که خودم رو بشکنم.

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

تو نباید بمیری!
امروز که به بهونه این عکس پایین اومدم اینجا یه خورده بوی مردگی به مشامم خورد از نوع خودپسندی!
..

You remind me of ...

Posted by Hello

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

کماکان انتر هستم.

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۳

من انتر شدم.

پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۳

Crazy day

Posted by Hello

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

هیچوقت فکر نمیکردم که اون توچال باشه!

Posted by Hello

یکی از چیزایی که من سعی میکنم باهاش بجنگم مثل بقیه شدن هستش! خسته شدم از بس مثل همه فکر کردم. احساسی که بهم دست میده اینه که شاید ما فکر کردن واقعی بلد نیستیم! فقط یادگرفتیم که طبق یک الگو فکر کنیم و عقاید موجود در اطرافمون بیشتر روی نظراتمون تاثیر میذاره.

می خوام بر گردم. از اینکه اینجا رو اینطور متروک گذاشتم احساس خوبی ندارم!
همیشه چیزی برای گفتن هست، اما ناوارد بودن در بیان مطلب بصورت نوشتاری وکمی تا قسمتی تنبلی برای رسیدن به این صفحه مانع به روز شدن اینجا میشه.
البته من هیچوقت بدنبال بیننده برای اینجا نبودم، برای خودم این اتاق پشتی رو اجاره کردم.
هرچندبیان نظرات یک طرفه و بدون پاسخ احمقانه به نظر میرسه، ولی دلیل بر توقف اینکار نیست یه کار نو هستش :)

پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۳

Green days

Posted by Hello

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

TODAY = امروز = heute = bu jun = ...

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۳

Wizzzzzzz

Posted by Hello

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

Do you see the light?

Posted by Hello

قانون چیه؟
من نمی دونم.
ولی بذار احساسم رو بگم: قانون رو میذارن که نظم در بین گروه مردم که با هم زندگی میکنن رعایت بشه.
البته سعی میشه همراه بدست آمدن این نظم، آزادیهای مردم هم تا حد ممکن رعایت بشه.
اغلب مشکلها هم توی این قسمت دوم پیش میاد!
...

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۳

Thinking

Posted by Hello

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

Come and hold my hand
I wanna contact the living
Not sure I understand
This role I've been given
I sit and talk to God
And he just laughs at my plans
My head speaks a language
I don't understand
 
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
I don't wanna die
But I ain't keen on living either
Before I fall in love
I'm preparing to leave her
 
Scare myself to dead
That's why I keep on running
Before I arrive
I can see myself coming
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
And I need to feel
Real love and the love ever after
I can not get enough
 
I just wanna feelReal love and the love ever after
There's a hole in my soul
You can see it in my face
It's a real big place
Come and hold my hand
I wanna contact the living
Not sure I understand
This role I've been given
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۳

Root

Posted by Hello

شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۳

On the other hand...

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳

Toshiba's methanol fuel cell: Digital Photography Review
خیلی جالب میشه که مثلا دوربینها یه روزی با سوخت هیدروژن کار کنن!

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

Victory

Posted by Hello

شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۳

Tree

Posted by Hello

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳

اگه عمری باشه از سفر برگردم یکی دوتا عکس خوب میارم به عنوان سوغاتی.

سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۳

Family

Posted by Hello

دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۳

وقتی هیچی نداری که بگی!

پنجشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۳

یه مدته برنامه نویسی + وب تو زندگیم کمرنگ شده. قراره مخزن گاز + فیلتر + کمپرسور پررنگ بشه.

دقت کردین 50% حرف جوون ها رو رفتن تشکیل میده؟ اگه همه کره زمین ایران بود، اونوقت چیکار میکردیم؟ من که میرفتم مریخ :)

من معتقدم که آدم مجبور نیست در مورد چیزی که خوب ازش اطلاع نداره حرف بزنه! آدم دور و اطرافش رو که نگاه میکنه میبینه پر از اینجور حرفای ندونسته است. درضمن فقط اینطور حرفها نیست، از اون بدتر حرفهاییه که پشت سرشون فکر نیست!!
من تصمیم گرفتم برای اینکه از تاثیر اینجور حرفهای بی اساس درامان باشم، از یه فیلتر مخصوص استفاده کنم و قبل از اینکه حرف اثر خودش رو بذاره نشنومش.

چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳

نه، هنوز نمردم. اما آدم بی امید مثل آدم مرده است.

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۳


Calling all stations
Can anybody tell me, tell me exactly where I am
I've lost all sense of direction
Watching the darkness closing around me
Feeling the cold all through my body
That's why I'm calling all stations
In the hope that someone hears me
A single lonely voice

I feel the sensation disappearing
There's a tingling in my arms
And there's a numbness in my hands

All the broken promises
All my good intentions don't add up to very much
And I realise whatever happened, whatever happened
I remember all the moments that I've wasted in my life
All the things I was always gonna do
Why is it now when it's too late
That I've finally realised it's important to me
To think that everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time

Calling all stations
Can anybody tell me, tell me exactly where I am
How different things look when your all on your own
Watching the darkness closing all around me
All around me
And I'm lost with feeling
Of your arms to remind me
Of everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time
Don't you know there's never been a moment
When I haven't had the thought
That everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time
As I sit here in the darkness
Feeling so alone
And everything that's dear to me
And is always in my heart...


پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳

تا حالا به عیادت درخت پیر توی حیاطت رفتی؟

دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۳

http://amostashar.persianblog.com
این لینک رو از تو اورکات بدست آوردم. جالبه.
یه آشنای قدیمی...

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳

پریروز یه فرصتی پیش اومد تا یکی از دوستای قدیمی‌ام رو ببینم. یه ساعت و نیم قدم زدیم.
چیزی که دستم اومد این بود که برنامه نویسی برای اینترنت ازچندین بخش تشکیل شده.
برنامه نویسی اینترنت
برنامه نویسی سرور اینترنت
برنامه نویسی صفحات اینترنتی
و حتما چیزای دیگه ای که من هنوز نمیدونم.

اول آخری رو بگم. شامل برنامه هایی میشه که روی صفحات نوشته میشه و بعد از اینکه صفحه توسط سرویس‌گیرنده دریافت شد روی کامپیوتر اون اجرا میشه. این شامل اسکریپتها و اشیاء اکتیوایکس و ... به عنوان مثال این بازیهای یاهو ..

دیگری سری برنامه هاییه که روی سرویس دهنده اجرا میشن. این خودش بحث مفصلی هستش که من هنوز خوب دسته‌بندی‌هاش رو نمیدونم. اما برنامه‌هایی هستن که درخواستهای http رو میگیرن و خروجی اغلب از جنس صفحه html برمیگردونن.
مثال: سرویسهای وبلاگ
سیستم های ثبت نام اینترنتی...

سری دیگه برنامه‌ها در یه سطح پایین‌ترن. در حقیقت برنامه‌های هستن که از پروتکل خودشون برای ارتباط توی اینترنت استفاده میکنن. مثلا فرض کنید برنامه آپ‌دیت شدن آنتی‌ویروس نورتون. برنامه‌ای هستش که وصل میشه به سرور مخصوصی و باهاش صحبت میکنه تا متوجه بشه که چکار باید بکنه.
مثال دیگه این برنامه‌های مسنجر هستش.


واقعا اطلاعاتم ناقصه، میدونم. اما این شروع همون روش یادگیری منه:
تکرارکردن + از دور دیدن + مرتب کردن

اینایی که اینجا نوشتم از دور دیدن بود و یه دید کلی راجع به برنامه‌نویسی در بستر اینترنت به من میداد. حالا باید هی تکرار کنم: لیست بالا رو مرور کنم، کم و زیاد کنم، تکمیل کنم ودرموردش فکر کنم تا یاد بگیرم. الان یه عالمه مطلب پخش و پلا تو ذهنمه که باید مرتب بشه.

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳



Posted by Hello

اولین پشت پا به عشق:

دیروز به علتی گذارم به آرشیو مجلات و کاغذ های قدیمیم افتاد و باعث شد که یه مدتی به گذشته ام برگردم.
یه کمی تاسف خوردم به این که چه زود عمر میگذره اما سعی کردم به این موضوع توجه نکنم. این سفر" کوتاه وبلند" خیلی برام جالب بود. یه پسری رو دیدم که خودش رو خوب نمیشناسه، البته مشکلی هم از این بابت احساس نمی کنه. توی بعضی از یادداشت های شخصیم جای خالی یه احساسی رو دیدم که اونموقع نمیشناختمش و حدس هم نمیزدم آیا وجود داره و چطوریه...

یه سری از مشغولیتهای قدیمی ام رو مرور کردم. از جمله یه مساله هندسه که حل کردنش خیلی بهم چسبید. مجله های نجوم رو ورق زدم که مال سالهای 72 بود و هر صفحه اش منو دوباره به اون رویاهای قدیمی میبرد. آگهی هایی که راجع به تلسکوپها داده بودن و من همیشه با حسرت نگاهشون میکردم. مجله کامپیوتر، اون سر مقاله های عجیبش و مطالب باحالش که اون موقع خیلی برام مفهوم نبود. دفترچه کامپیوتر سال اول دبیرستانم هم اون وسط بود... یه هو فکری به سرم رسید. من اون موقع به یه چیزایی علاقه داشتم ولی خودم خوب اینو نمیدونستم.
من چرا موقع انتخاب رشته با خودم درگیر شده بودم!؟ شکی نبود که من به علوم کامپیوتری علاقه داشتم ولی اون موقع به علایقم پشت کردم و رشته ای رو انتخاب کردم که به نظرم منطقی تر می آمد. این مثل یه کشف باستان شناسی برام بود! متاسفم که اینطور شد. البته من هیچگاه عشق خودم رو فراموش نکردم... اما هیچوقت هم اینطور واضح به کاری که کرده بودم فکرنکردم!
این سفر کوتاه و بلند بار دیگه شیرینی و تلخی این دنیا رو بهم نشون داد.

هورا ! اول اینَُ تعریف کنم که دیروز بالاخره یاد گرفتم چطوری میتونم توی افیس مخصوصا وُرد عدد فارسی بنویسم!
Tools\Options\Complex Scripts\General:Numeral="Hindi"
این واقعه رو به خودم تبریک میگم.

پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۳

میدونم! دارم اینجا ضعیف عمل میکنم.
یه سری لینک مشتی میخوام اضافه کنم وقت نمیشه. اما امروز حتما اینکارو میکنم.

دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

یه عمری تمام مشغولیت من اینا بودن. دوران خوبی بود، یادش بخیر... فکر میکنی زندگی در حقیقت نوعی بازی کردنه؟
چی گفتم!

Posted by Hello

یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۳

چیزی پیدا نمی کنم که متناسب با حالم بنویسم.
شاید ... شاید تو فکر یه ستاره کوچولویی هستم که چشاش رو بسته و الان تو رویاست.
خودشم نمیفهمه که دارم دید میزنمش...

پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۳

آخرش نتونستم یه صفحه ASP.NET رو تو وب منتشر کنم. گه گیجه گرفتم شدید.
بابا آخه من 60 تا کاره دیگه هم دارم آخه.. جون من درست شو!

چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۳

منتظر شدم و فهمیدم که چقدر سخته!

دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

stau Posted by Hello

خب اینم یه کمی تغییرات.
میدونم که هیچ چیز خاصی نشده ولی این تقریبا تمام سواد من در مورد صفحات وب هستش که تو این یه ماه جمع کرده بودم.
آهسته میرم ولی متوقف نمیشم.

یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۳

کم کم وقت اون می رسه که یه دستی به سروگوش وبلاگم بکشم.
تو این مدت یه چیزای جدیدی یاد گرفتم. راستی یادم باشه راجع به پروسه یادگیری صحبت کنم.

شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۳


Hard day Posted by Hello

Breaking the Habit

Memories consume
Like opening the wound
I'm picking me apart again
You all assume
I'm safer in my room
Unless I try to start again

I don't want to be the one
Who battles always choose
Cuz inside I realize
That I'm the one confused

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
And say what I don't mean
I don't know how I got this way
I know it's not alright
So I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight

Cultured my cure
I tightly lock the door
I try to catch my breath again
I hurt much more
Than anytime before
I have no options left again

I dont want to be the one
Who battles always choose
Cuz inside I realize
That I'm the one confused

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
And say what I don't mean
I don't know how I got this way
I'll never be alright
So, I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight

I'll paint it on the walls
Cuz I'm the one that falls
I'll never fight again
And this is how it ends

I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
But now I have some clarity
to show you what I mean
I don't know how I got this way
I'll never be alright
So, I'm breaking the habit
I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight



بابا بیخیال!
تا امروز اینقدر نسبت به مردن بیخیال نبودم.
ترجیح میدم جای اینکه دقت کنم که آیا این حرکت زمین، زمین لرزست یا نه، رو آهنگی که گوش میدم تمرکز کنم و کیفشو ببرم...

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳


هرچی بگم باز کم گفتم. حق مطلب رو نمیتونم بیان کنم.
صدای رودخونه رو میشنوی؟

یه نفر باشو گذاشته رو شیلنگ هوای من.

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳


همچنان برف میبارد.

Test

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳

چه برفی بود.

اونقدر موضوع ناگوار برای فکر کردن تو ذهنم هست که نمیدونم با کدوم شروع کنم.

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

این ÷اریآنلاین لعنتی..
از اکانت بارس آنلاینم نمیتونم سایت رو باز کنم یا فایل بریزم توش.
جدا که گندش رو درآوردن.
چه وضعشه!

داری سخت کار میکنی و رادیو هم روشنه، یدفعه یه آهنگی میذاره که باعث میشه به این فکر بیافتی که همه چیزایی که فکر میکردی سست و غلطه و تنها یه حقیقت هست که اون ته میدرخشه. اون ستاره امید. دلیلی برای زندگی وجود داره. بوی این باغ برام آشناست، ...

سایت نازنینم غیب شده!
mist
میخواستم تازه امروز روش عکس بذارم.

اونروزی که یه قطره بارون توی دلت طوفان ایجاد میکنه...

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۳

نصب ویندوز با اعمال شاقه
باضافه یه دو جین نرم افزار
شب خوبی داشته باشی!

متاسفانه اصلا وقت نکردم به سایتم رسیدگی کنم ولی یه فکرایی تو سرم هست...
گالری عکس یکیشه، دیگه قرار دادن چندتا از برنامه هام هستش.
کلا یه جاییه اونجا که تو وقت بیکاری بهش سر میزنم بعنوان سرگرمی!

بسیار زیبا بود.
شاید اگه وقت بشه یه فوتوبلاگ راه بندازم. بهترین سرگرمی های من اینجا بهم میرسن.
یه صعود هم طلب بعضیا..

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳

WELCOME TO MY WEB PAGE

وب سایت دار شدن یا بهتر بگیم صاحب یه تیکه از فضای مجازی شدن!
اونم ساعت 3 نصف شب.
عجب دنیاییه.

یه فیلم خیلی قشنگ...

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳

هرچی بگم کم گفتم. شب خیلی بیاد موندنی بود. یهو یه کمی احساس خوشبختی کردم. .. قدر اون ستاره رو دونستم.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۳

قسمت زیادی از وقت من صرف کارهایی میشه که احساس خوبی به من میده که یه کاری کردم ولی هیچکار مهمی هم نیست، مثل مرتب کردن Favorite List.

آشوبه دلم.
وای مُردم... چه کنم!

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

ویروس گرفتم!!!

ناراحتی اونم نصفه شب. خدایا به مردم صبر بده و آدم های بد رو زودتر بیش خودت ببر که اینجا روی زمین بقیه رو اینقدر اذیت نکنن.

سعی کن بیشتر روی تواناییهای خودت حساب باز کنی تا دیگران.

اولش که اون خبر رو شنیدم حسودیم شد. ولی الان احساس میکنم که انگار اون موفقیت رو خودم بدست آوردم.
کاشکی قدرش رو بیشتر بدونه!!

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳

بالاخره شد.
بعد از 500 بار نصب کردن و باک کردن و تغییر...
هم IIS درست کار میکنه، هم MS SQL server روی ایکس بی نصب شد و هم برنامه اجرا شد.
یهو..

چه شب خوبی بود.
ممنونم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۳

مشکل ما ایرانی ها؟؟
متن جالبیه، کامنتهاش هم خواندنیه.

عجب روز بر کتابی.
مردم.
"."

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

بدترین اتفاق زندگیم!
از هرچیزی که فکرش رو میکنم سوزناکتر بود
من دیگه چی بگم؟

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳

اهای کتاب

یک سایت خوب
What You Need to Know About

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

خیلی ظلمه که امروز بهم سر نزدی!
چرا؟

اینا رو دقیقا برای من گفتن!
زده تو خــــال.

123...
You follow every line, you wear your perfect patch and style
But you're like a satellite and you're driftin' through the sky
You can't make up your mind about this or that, or anything at all
So you go with the flow and hope to God that no one knows it

Everything you are, everything you say
Everything you do is not for you
Everything you feel, everything you know
You found it on your favorite TV show

And it's people like you that make me sick
I'm surrounded by you everywhere i look

You're telling everyone how different that you really are
But it's been said before, so maybe you're not special after all
If you put the same amount of effort into letting go
Just act yourself and you might like it, you never know

'Cause everything you want, everything you do
You try so hard to be everyone but you
Everywhere you turn, you just gotta learn
It's easier if you don't try so hard


And it's people like you that me me sick
I'm surrounded by you everywhere I look
Is there somewhere I can go to get away
Where there's truth and people mean just what they say

You try too hard
You just try too hard
You try too hard

And it's people like us that make me sick
Im surrounded by it everywhere I look
Is there somewhere we can go to get away
Where there's truth and people mean just what they say

You try too hard
You just try too hard


لطفا نظر بده!

درحالیکه داشتم به یکی از آهنگهای bee jees گوش میدادم:
من یه بیشه سبز و خرم بودم که یه جوی با صفا در من جاری بود. حالا اما جوی خشکیده، سبزه ها زرد شده و بجای صدای جیک جیک گنجشکا صدای ناله درخت توتی که این کناره به گوش میرسه. همه چیز قهوه‌ای شده.
امید اما نباید بمیره. چاره چیه؟!
فقط یه لیخند تو میتونه همه اینا رو عوض کنه!


اینجا چه خبره؟
Blogger Help : What is BlogThis! ?

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳

دیشب یه دختر کوچولویی رو تو خواب میدیدم. صبح که بیدار شدم دیدم تولدشه!

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳

یه خدایی هست که به همه اعمال ما واقفه!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۳

خیلی سخته، خیلی سخته، ولی اگه چاره ای نباشه چی؟
هیچجوری یعنی نمیشه که آمرزیده بشیم؟

دنبال یکی میگردم که آفیس 97 و ویندوز 98 فارسی داشته باشه!

بیماری گرما زدگی من دوباره شروع شد.

نظرخواهیم هم درست شد! ولی آخه به چه دردی میخوره؟


"."

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳

امروز یه جایی بودم که از یاد خوشی های قدیم داشتم دیوونه میشدم.
اگه به من بگن بهشت برات کجاست میدونی چی میگم؟
میگم گوشه اون کتابخونه ، اونجایی که با تو درس میخوندم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

مشغولیت‌‌ها:
• دات کام شدن
• مووبل تایپ
• اسپ سوار
• یونیکد - تبدیل
• ؟

موضوع چیه؟ من می‌خوام بدونم.


?

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۳

New Counter!!!!

دوباره دیروز قدرتم رو بدست آورده بودم و خیلی میخواستمت.
دیشب خدا توی دل من اومده بود. مثل یه آتشفشان شده بودم.
اتاق روشن شده بود و محبت به همه جا میتابید.
همه زشتی ها دور شده بودن و ذات هرچیز نمایان بود.
من دیدم که چفدر دوستت دارم و ارزش تو رو درک کردم.

ما خدا رو تو دلمون فراموش کردیم. گاهی کورسویی از نورش رو احساس میکنیم و بقیه اوقات نمی بینیمش.
تناقضات خدای ما شدن.
کاشکی همیشه آتشفشان بودم.

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳

حتما باید دوربینم رو عوض کنم ! امروز فهمیدم که خیلی چرنده. یه سری از عکسهاشو که چاب کرده بودم رو نگاه میکردم، اصلا شرم آوره کیفیتش.
فقط بول لازم دارم.

- آقای دکتر من احساس میکنم که نمی تونم در زندگی به خواسته هام عمل کنم. من چیزای سختی نمیخوام فقط دوست دارم برم تو ایوون داد بزنم!
یه گلدون رو بکوبم به دیوار و بعدش یه نفر رو بیدا کنم یه لگد بهش بزنم.
- قرص بنویسم یا تزریق میکنی؟

بارون میاد.. من تورو میخوام.

احساس می کنم که این مدت حسابی غیر روشنفکر شدم !
و بدجور ایده آل طلب و غیره
خدا آخر عاقبتم رو بخیر کنه
ولی این اتفاق فقط برای شبهام افتاده هنوز جای امید هست.


جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳

از کجا معلوم من کی هستم ؟
جمعه ها من یه نفر دیگه هستم.
خیلی قهوه ای

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳

میخوام اون ماشین گنده هه رو بخرم. مجبورم از جیبت بول بدزدم.

مشغله فکری جدید ... گِل !
جهت حفاری

اولا که اصلا منظورم اون نبود !

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳

Do
به خانه آمدن و اسبایدر بازی کردن
Loop

دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳

امروز فکر های جالبی تو ذهنم نیست!
یه کمی منصرف شدم.
حوصله ام هم حسابی سر رفته ، هیچی گرمم نمیکنه ، حتی آهنگایی که همیشه بهم کمک میکردن نمیتونن بهم کمک کنن.
احساس میکنم تو هم خیلی شل هستی و احساس میکنم سر هر چیزی باید باهات یحث کنم و سر هیچی نمیتونیم اتفاق نظر بیدا کنیم !
یه عمر عدم اتفاق نظر راجع به همه چبز جز سفر !
همه چیز رو باید بهت توضیح بدم و برعکس.
اینا ولی هیچ دلیل نمیشه.. ! تو واقعا از نظر من منحصر بفردی. وقتی طلوع میکنی گرم میشم.

شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۳

تا می آم اینجا حرفام یادم میره. حرفم نمیاد. میدونی یاد چی میوفتم ؟
یاد اونموقعها که با هم مینشستیم و فقط همدیگه رو نگاه میکردیم.
اینجا هم نگاه تو هست من چی میتونم بگم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

اصلا فکر نمیکردم دیده بشم. قلبم تند تند میزد.
دوستش داشتم..

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۳

هرگونه هوای بهاری و گردش درطبیعت بهاری برای سلامتی من مضر تشخیص داده شده است.
سرت رو بنداز بایین و نفس نکش..

دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۳

خیلی خوب بود خوش گذشت کلی کارا کردیم...
ولی وقتی بر میگشتم همچین دلم گرفت که همه چیز یادم رفت ! هیچی..
راستی تو شرط بندی باختم و باختی.

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۳

نمیتونم تصور کنم !
وقتی به موزیک گوش میدم .. اون موقع که میرم تو اون فضای مورد علاقم .. همش جای تو رو حس میکنم.
نمیتونم قبول کنم که تو نباشی !
چطوریه که حضور بی صدای تو توی خصوصی ترین فضای ذهنی من هم برام عادت شده.

یه رویای جذاب و دوست داشتنی از یه چیزی که نمیشناختم ولی حسش میکردم از اون اول که به دنیا اومدم ..
با حضورت اون حس رو برام معنی کردی و تجسم بخشیدی بهش. حالا دیگه اون حس رو به اسم تو میشناسم.
در حقیقت من همیشه با حضور تو لذت رو شناختم ..
من همیشه مست بودم.

حالا که باید بشکنمت با مشکل مواجهم، به یه چیزی وصل شدی که از بین رفتنی نیست!
من بت پرستم.


یکی بیدا نمیشه به من وبلاگ راه انداختن یاد بده ! هنوز نظر سنجیم درست کار نمیکنه.
حسش نیست خودم یاد بگیرم. نمیشه یه بار ..

گاهی فکر میکنم که میدونم که چه کارهایی رو دوست دارم که انجام بدم !
آرزوهام مشخصه و میشه براشون برنامه ریزی کرد.
مثلا یه بار هوس میکنم یه فیلم مستند درست کنم. تو یه روز نیمه بارونی. محل فیلم تو میدون تجریش و عنوان فیلم "زندگی" !!
اونروز به یه بهونه ای زدم بیرون و حساب این آرزو رو رسیدم...


جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳

فراموش کردن آسونه ولی خیلی سخته !
نه ! چرت و برت نمیگم.
آدم تو اینجور مواقع خودش رو میشناسه...
دلم تنگ شده برا خودم ، برای اون قسمتهایی از خودم که تازه بیدا کرده بودم.

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۳

شادی ، غم
خنده ، گریه
سبک ، سنگین
گشنه ، سیر
اینا متضاد هستن ؟
آره خوب. ولی من فکر میکنم یه جایی هست اون بالا که همه اینا یکی دیده میشه!
گفتم اون بالا، خیلی دلم گرفت...

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۳

من اینجا چی بنویسم؟ من ترجیح میدم اینجا چیز بخونم!
چرا کارای من برای تو عذاب درست میکنه؟
بودن من عذابه ، اگه نباشم بهتره. دیگه انتظار تموم میشه. ولی نبودنم دست من نیست دست خداست.

من دیگه اون آدم قدیمی نیستم!

؟

دیروز خیلی وضعم افتضاح بود! بعد از یه چند روزی که عادی بودم یهو زد به سرم، و حالا تازه متوجه شدم که تو اینجا میومدی!
من به هیچ نتیجه ای نمیرسم. هیچکی نباید روی من سرمایه گذاری بکنه چون نتیجه اش باخته ! نظرت چیه ؟ یه مدت بود از تنهایی کیف میکردم ، یاد قدیمها میافتادم که آزاد و رها بودم. الان قدر اونروزا رو میدونم ولی دیگه من مریض شدم آزادی بهم نمیسازه!

اگر تنهایی اجازه بده اینجا مینویسم. بیکاری بهم مهلت نمیده !

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۳

برگهای کوچولوی درختا منو یاده یه موجود کوچولویه دیگه یی میندازه چندین ساله که هنوز همون طراوت برگهای کوچولو رو برام داره ! هرموقع به فکرش بیافتم تصویر بهار میاد تو ذهنم.

همیشه تو این هوا دلم باز میشد و کیف میکردم ، اما امروز دلم گرفت! هیچوقت اینطوری نمیشدم. یه چیزی کم دارم ...

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲

دیگه خیلی دست خطم تند شده ، اما نه از وبلاگ نوشتن..
دارم فکر میکنم که چرا اینجا رو راه انداختم ، من که توش هیچی نمینویسم!
حتما یه حکمتی داره دیگه .. یه روزی خواهیم دید
به محض اینکه حوصله و وقت نوشتن(تایب کردن) حرفای توی سرم رو داشته باشم اینجا رونق میگیره