..

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳

از کجا معلوم من کی هستم ؟
جمعه ها من یه نفر دیگه هستم.
خیلی قهوه ای

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳

میخوام اون ماشین گنده هه رو بخرم. مجبورم از جیبت بول بدزدم.

مشغله فکری جدید ... گِل !
جهت حفاری

اولا که اصلا منظورم اون نبود !

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳

Do
به خانه آمدن و اسبایدر بازی کردن
Loop

دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳

امروز فکر های جالبی تو ذهنم نیست!
یه کمی منصرف شدم.
حوصله ام هم حسابی سر رفته ، هیچی گرمم نمیکنه ، حتی آهنگایی که همیشه بهم کمک میکردن نمیتونن بهم کمک کنن.
احساس میکنم تو هم خیلی شل هستی و احساس میکنم سر هر چیزی باید باهات یحث کنم و سر هیچی نمیتونیم اتفاق نظر بیدا کنیم !
یه عمر عدم اتفاق نظر راجع به همه چبز جز سفر !
همه چیز رو باید بهت توضیح بدم و برعکس.
اینا ولی هیچ دلیل نمیشه.. ! تو واقعا از نظر من منحصر بفردی. وقتی طلوع میکنی گرم میشم.

شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۳

تا می آم اینجا حرفام یادم میره. حرفم نمیاد. میدونی یاد چی میوفتم ؟
یاد اونموقعها که با هم مینشستیم و فقط همدیگه رو نگاه میکردیم.
اینجا هم نگاه تو هست من چی میتونم بگم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

اصلا فکر نمیکردم دیده بشم. قلبم تند تند میزد.
دوستش داشتم..

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۳

هرگونه هوای بهاری و گردش درطبیعت بهاری برای سلامتی من مضر تشخیص داده شده است.
سرت رو بنداز بایین و نفس نکش..

دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۳

خیلی خوب بود خوش گذشت کلی کارا کردیم...
ولی وقتی بر میگشتم همچین دلم گرفت که همه چیز یادم رفت ! هیچی..
راستی تو شرط بندی باختم و باختی.

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۳

نمیتونم تصور کنم !
وقتی به موزیک گوش میدم .. اون موقع که میرم تو اون فضای مورد علاقم .. همش جای تو رو حس میکنم.
نمیتونم قبول کنم که تو نباشی !
چطوریه که حضور بی صدای تو توی خصوصی ترین فضای ذهنی من هم برام عادت شده.

یه رویای جذاب و دوست داشتنی از یه چیزی که نمیشناختم ولی حسش میکردم از اون اول که به دنیا اومدم ..
با حضورت اون حس رو برام معنی کردی و تجسم بخشیدی بهش. حالا دیگه اون حس رو به اسم تو میشناسم.
در حقیقت من همیشه با حضور تو لذت رو شناختم ..
من همیشه مست بودم.

حالا که باید بشکنمت با مشکل مواجهم، به یه چیزی وصل شدی که از بین رفتنی نیست!
من بت پرستم.


یکی بیدا نمیشه به من وبلاگ راه انداختن یاد بده ! هنوز نظر سنجیم درست کار نمیکنه.
حسش نیست خودم یاد بگیرم. نمیشه یه بار ..

گاهی فکر میکنم که میدونم که چه کارهایی رو دوست دارم که انجام بدم !
آرزوهام مشخصه و میشه براشون برنامه ریزی کرد.
مثلا یه بار هوس میکنم یه فیلم مستند درست کنم. تو یه روز نیمه بارونی. محل فیلم تو میدون تجریش و عنوان فیلم "زندگی" !!
اونروز به یه بهونه ای زدم بیرون و حساب این آرزو رو رسیدم...


جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳

فراموش کردن آسونه ولی خیلی سخته !
نه ! چرت و برت نمیگم.
آدم تو اینجور مواقع خودش رو میشناسه...
دلم تنگ شده برا خودم ، برای اون قسمتهایی از خودم که تازه بیدا کرده بودم.

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۳

شادی ، غم
خنده ، گریه
سبک ، سنگین
گشنه ، سیر
اینا متضاد هستن ؟
آره خوب. ولی من فکر میکنم یه جایی هست اون بالا که همه اینا یکی دیده میشه!
گفتم اون بالا، خیلی دلم گرفت...

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۳

من اینجا چی بنویسم؟ من ترجیح میدم اینجا چیز بخونم!
چرا کارای من برای تو عذاب درست میکنه؟
بودن من عذابه ، اگه نباشم بهتره. دیگه انتظار تموم میشه. ولی نبودنم دست من نیست دست خداست.

من دیگه اون آدم قدیمی نیستم!

؟

دیروز خیلی وضعم افتضاح بود! بعد از یه چند روزی که عادی بودم یهو زد به سرم، و حالا تازه متوجه شدم که تو اینجا میومدی!
من به هیچ نتیجه ای نمیرسم. هیچکی نباید روی من سرمایه گذاری بکنه چون نتیجه اش باخته ! نظرت چیه ؟ یه مدت بود از تنهایی کیف میکردم ، یاد قدیمها میافتادم که آزاد و رها بودم. الان قدر اونروزا رو میدونم ولی دیگه من مریض شدم آزادی بهم نمیسازه!

اگر تنهایی اجازه بده اینجا مینویسم. بیکاری بهم مهلت نمیده !