منِِ ایرانی فقط بلدم بشینم یک گوشه و غر بزنم! هر موقع هم دیدم کسی جای غر زدن و گناه خود رو گردن دیگران انداختن پا شده و داره یک حرکتی میکنه گند میزنم بهش و صد جور اثبات میکنم که کارش اشتباهه! حرف حرف نظر نظر... من ازاین خودم متنفرم. میخوام که خودم رو بشکنم.
شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۳
شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳
پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳
می خوام بر گردم. از اینکه اینجا رو اینطور متروک گذاشتم احساس خوبی ندارم!
همیشه چیزی برای گفتن هست، اما ناوارد بودن در بیان مطلب بصورت نوشتاری وکمی تا قسمتی تنبلی برای رسیدن به این صفحه مانع به روز شدن اینجا میشه.
البته من هیچوقت بدنبال بیننده برای اینجا نبودم، برای خودم این اتاق پشتی رو اجاره کردم.
هرچندبیان نظرات یک طرفه و بدون پاسخ احمقانه به نظر میرسه، ولی دلیل بر توقف اینکار نیست یه کار نو هستش :)
دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳
چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳
یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳
I wanna contact the living
Not sure I understand
This role I've been given
I sit and talk to God
And he just laughs at my plans
My head speaks a language
I don't understand
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
I don't wanna die
But I ain't keen on living either
Before I fall in love
I'm preparing to leave her
Scare myself to dead
That's why I keep on running
Before I arrive
I can see myself coming
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
And I need to feel
Real love and the love ever after
I can not get enough
I just wanna feelReal love and the love ever after
There's a hole in my soul
You can see it in my face
It's a real big place
Come and hold my hand
I wanna contact the living
Not sure I understand
This role I've been given
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand
پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳
Toshiba's methanol fuel cell: Digital Photography Review
خیلی جالب میشه که مثلا دوربینها یه روزی با سوخت هیدروژن کار کنن!
چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳
پنجشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۳
من معتقدم که آدم مجبور نیست در مورد چیزی که خوب ازش اطلاع نداره حرف بزنه! آدم دور و اطرافش رو که نگاه میکنه میبینه پر از اینجور حرفای ندونسته است. درضمن فقط اینطور حرفها نیست، از اون بدتر حرفهاییه که پشت سرشون فکر نیست!!
من تصمیم گرفتم برای اینکه از تاثیر اینجور حرفهای بی اساس درامان باشم، از یه فیلتر مخصوص استفاده کنم و قبل از اینکه حرف اثر خودش رو بذاره نشنومش.
چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳
جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۳
Calling all stations
Can anybody tell me, tell me exactly where I am
I've lost all sense of direction
Watching the darkness closing around me
Feeling the cold all through my body
That's why I'm calling all stations
In the hope that someone hears me
A single lonely voice
I feel the sensation disappearing
There's a tingling in my arms
And there's a numbness in my hands
All the broken promises
All my good intentions don't add up to very much
And I realise whatever happened, whatever happened
I remember all the moments that I've wasted in my life
All the things I was always gonna do
Why is it now when it's too late
That I've finally realised it's important to me
To think that everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time
Calling all stations
Can anybody tell me, tell me exactly where I am
How different things look when your all on your own
Watching the darkness closing all around me
All around me
And I'm lost with feeling
Of your arms to remind me
Of everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time
Don't you know there's never been a moment
When I haven't had the thought
That everything that's dear to me
And is always in my heart
Could so easily be taken
And it's tearing me apart
Going over and over in my mind
I relive it one second at a time
As I sit here in the darkness
Feeling so alone
And everything that's dear to me
And is always in my heart...
پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳
دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۳
یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳
پریروز یه فرصتی پیش اومد تا یکی از دوستای قدیمیام رو ببینم. یه ساعت و نیم قدم زدیم.
چیزی که دستم اومد این بود که برنامه نویسی برای اینترنت ازچندین بخش تشکیل شده.
برنامه نویسی اینترنت
برنامه نویسی سرور اینترنت
برنامه نویسی صفحات اینترنتی
و حتما چیزای دیگه ای که من هنوز نمیدونم.
اول آخری رو بگم. شامل برنامه هایی میشه که روی صفحات نوشته میشه و بعد از اینکه صفحه توسط سرویسگیرنده دریافت شد روی کامپیوتر اون اجرا میشه. این شامل اسکریپتها و اشیاء اکتیوایکس و ... به عنوان مثال این بازیهای یاهو ..
دیگری سری برنامه هاییه که روی سرویس دهنده اجرا میشن. این خودش بحث مفصلی هستش که من هنوز خوب دستهبندیهاش رو نمیدونم. اما برنامههایی هستن که درخواستهای http رو میگیرن و خروجی اغلب از جنس صفحه html برمیگردونن.
مثال: سرویسهای وبلاگ
سیستم های ثبت نام اینترنتی...
سری دیگه برنامهها در یه سطح پایینترن. در حقیقت برنامههای هستن که از پروتکل خودشون برای ارتباط توی اینترنت استفاده میکنن. مثلا فرض کنید برنامه آپدیت شدن آنتیویروس نورتون. برنامهای هستش که وصل میشه به سرور مخصوصی و باهاش صحبت میکنه تا متوجه بشه که چکار باید بکنه.
مثال دیگه این برنامههای مسنجر هستش.
واقعا اطلاعاتم ناقصه، میدونم. اما این شروع همون روش یادگیری منه:
تکرارکردن + از دور دیدن + مرتب کردن
اینایی که اینجا نوشتم از دور دیدن بود و یه دید کلی راجع به برنامهنویسی در بستر اینترنت به من میداد. حالا باید هی تکرار کنم: لیست بالا رو مرور کنم، کم و زیاد کنم، تکمیل کنم ودرموردش فکر کنم تا یاد بگیرم. الان یه عالمه مطلب پخش و پلا تو ذهنمه که باید مرتب بشه.
جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳
اولین پشت پا به عشق:
دیروز به علتی گذارم به آرشیو مجلات و کاغذ های قدیمیم افتاد و باعث شد که یه مدتی به گذشته ام برگردم.
یه کمی تاسف خوردم به این که چه زود عمر میگذره اما سعی کردم به این موضوع توجه نکنم. این سفر" کوتاه وبلند" خیلی برام جالب بود. یه پسری رو دیدم که خودش رو خوب نمیشناسه، البته مشکلی هم از این بابت احساس نمی کنه. توی بعضی از یادداشت های شخصیم جای خالی یه احساسی رو دیدم که اونموقع نمیشناختمش و حدس هم نمیزدم آیا وجود داره و چطوریه...
یه سری از مشغولیتهای قدیمی ام رو مرور کردم. از جمله یه مساله هندسه که حل کردنش خیلی بهم چسبید. مجله های نجوم رو ورق زدم که مال سالهای 72 بود و هر صفحه اش منو دوباره به اون رویاهای قدیمی میبرد. آگهی هایی که راجع به تلسکوپها داده بودن و من همیشه با حسرت نگاهشون میکردم. مجله کامپیوتر، اون سر مقاله های عجیبش و مطالب باحالش که اون موقع خیلی برام مفهوم نبود. دفترچه کامپیوتر سال اول دبیرستانم هم اون وسط بود... یه هو فکری به سرم رسید. من اون موقع به یه چیزایی علاقه داشتم ولی خودم خوب اینو نمیدونستم.
من چرا موقع انتخاب رشته با خودم درگیر شده بودم!؟ شکی نبود که من به علوم کامپیوتری علاقه داشتم ولی اون موقع به علایقم پشت کردم و رشته ای رو انتخاب کردم که به نظرم منطقی تر می آمد. این مثل یه کشف باستان شناسی برام بود! متاسفم که اینطور شد. البته من هیچگاه عشق خودم رو فراموش نکردم... اما هیچوقت هم اینطور واضح به کاری که کرده بودم فکرنکردم!
این سفر کوتاه و بلند بار دیگه شیرینی و تلخی این دنیا رو بهم نشون داد.
پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۳
دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳
یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۳
پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۳
دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳
یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۳
شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۳
Breaking the Habit
Memories consume
Like opening the wound
I'm picking me apart again
You all assume
I'm safer in my room
Unless I try to start again
I don't want to be the one
Who battles always choose
Cuz inside I realize
That I'm the one confused
I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
And say what I don't mean
I don't know how I got this way
I know it's not alright
So I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight
Cultured my cure
I tightly lock the door
I try to catch my breath again
I hurt much more
Than anytime before
I have no options left again
I dont want to be the one
Who battles always choose
Cuz inside I realize
That I'm the one confused
I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
I don't know why I instigate
And say what I don't mean
I don't know how I got this way
I'll never be alright
So, I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight
I'll paint it on the walls
Cuz I'm the one that falls
I'll never fight again
And this is how it ends
I don't know what's worth fighting for
Or why I have to scream
But now I have some clarity
to show you what I mean
I don't know how I got this way
I'll never be alright
So, I'm breaking the habit
I'm breaking the habit
I'm breaking the habit tonight
جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳
چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳
سهشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳
یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳
شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۳
نصب ویندوز با اعمال شاقه
باضافه یه دو جین نرم افزار
شب خوبی داشته باشی!
ارسال شده توسط Cybervand در ۲۰:۵۰
چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳
دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳
یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۳
شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳
جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳
سهشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳
دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳
اینا رو دقیقا برای من گفتن!
زده تو خــــال.
123...
You follow every line, you wear your perfect patch and style
But you're like a satellite and you're driftin' through the sky
You can't make up your mind about this or that, or anything at all
So you go with the flow and hope to God that no one knows it
Everything you are, everything you say
Everything you do is not for you
Everything you feel, everything you know
You found it on your favorite TV show
And it's people like you that make me sick
I'm surrounded by you everywhere i look
You're telling everyone how different that you really are
But it's been said before, so maybe you're not special after all
If you put the same amount of effort into letting go
Just act yourself and you might like it, you never know
'Cause everything you want, everything you do
You try so hard to be everyone but you
Everywhere you turn, you just gotta learn
It's easier if you don't try so hard
And it's people like you that me me sick
I'm surrounded by you everywhere I look
Is there somewhere I can go to get away
Where there's truth and people mean just what they say
You try too hard
You just try too hard
You try too hard
And it's people like us that make me sick
Im surrounded by it everywhere I look
Is there somewhere we can go to get away
Where there's truth and people mean just what they say
You try too hard
You just try too hard
درحالیکه داشتم به یکی از آهنگهای bee jees گوش میدادم:
من یه بیشه سبز و خرم بودم که یه جوی با صفا در من جاری بود. حالا اما جوی خشکیده، سبزه ها زرد شده و بجای صدای جیک جیک گنجشکا صدای ناله درخت توتی که این کناره به گوش میرسه. همه چیز قهوهای شده.
امید اما نباید بمیره. چاره چیه؟!
فقط یه لیخند تو میتونه همه اینا رو عوض کنه!
یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳
جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳
سهشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳
دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۳
دوباره دیروز قدرتم رو بدست آورده بودم و خیلی میخواستمت.
دیشب خدا توی دل من اومده بود. مثل یه آتشفشان شده بودم.
اتاق روشن شده بود و محبت به همه جا میتابید.
همه زشتی ها دور شده بودن و ذات هرچیز نمایان بود.
من دیدم که چفدر دوستت دارم و ارزش تو رو درک کردم.
ما خدا رو تو دلمون فراموش کردیم. گاهی کورسویی از نورش رو احساس میکنیم و بقیه اوقات نمی بینیمش.
تناقضات خدای ما شدن.
کاشکی همیشه آتشفشان بودم.
شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳
جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳
دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳
امروز فکر های جالبی تو ذهنم نیست!
یه کمی منصرف شدم.
حوصله ام هم حسابی سر رفته ، هیچی گرمم نمیکنه ، حتی آهنگایی که همیشه بهم کمک میکردن نمیتونن بهم کمک کنن.
احساس میکنم تو هم خیلی شل هستی و احساس میکنم سر هر چیزی باید باهات یحث کنم و سر هیچی نمیتونیم اتفاق نظر بیدا کنیم !
یه عمر عدم اتفاق نظر راجع به همه چبز جز سفر !
همه چیز رو باید بهت توضیح بدم و برعکس.
اینا ولی هیچ دلیل نمیشه.. ! تو واقعا از نظر من منحصر بفردی. وقتی طلوع میکنی گرم میشم.
شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۳
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳
سهشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۳
دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۳
شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۳
نمیتونم تصور کنم !
وقتی به موزیک گوش میدم .. اون موقع که میرم تو اون فضای مورد علاقم .. همش جای تو رو حس میکنم.
نمیتونم قبول کنم که تو نباشی !
چطوریه که حضور بی صدای تو توی خصوصی ترین فضای ذهنی من هم برام عادت شده.
یه رویای جذاب و دوست داشتنی از یه چیزی که نمیشناختم ولی حسش میکردم از اون اول که به دنیا اومدم ..
با حضورت اون حس رو برام معنی کردی و تجسم بخشیدی بهش. حالا دیگه اون حس رو به اسم تو میشناسم.
در حقیقت من همیشه با حضور تو لذت رو شناختم ..
من همیشه مست بودم.
حالا که باید بشکنمت با مشکل مواجهم، به یه چیزی وصل شدی که از بین رفتنی نیست!
من بت پرستم.
جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳
چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۳
سهشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۳
دیروز خیلی وضعم افتضاح بود! بعد از یه چند روزی که عادی بودم یهو زد به سرم، و حالا تازه متوجه شدم که تو اینجا میومدی!
من به هیچ نتیجه ای نمیرسم. هیچکی نباید روی من سرمایه گذاری بکنه چون نتیجه اش باخته ! نظرت چیه ؟ یه مدت بود از تنهایی کیف میکردم ، یاد قدیمها میافتادم که آزاد و رها بودم. الان قدر اونروزا رو میدونم ولی دیگه من مریض شدم آزادی بهم نمیسازه!