گاهی فقط یه چیز هست که حس میکنی که آرومت میکنه.
چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۲
سهشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۲
من عادت دارم کمتر حرف بزنم و بیشتر گوش بدم ولی اونروز که اینجا رو راه انداختم دیگه خسته شده بودم ازاین وضعیت. احساس کردم خیلی ترسو هستم. و به این ترتیب این فاجعه اتفاق افتاد.
یه دفه شد.
قسمت نامگذاری اش هم بسی کچلترم کرد, همه اون اسمهایی که میخواستم پر بود. لذا از این کارای فرهنگستان لغتی انجام دادم.(درست گفتم)
پس من این فضای مجازی رو خلق کردم که خودم رو آدم کنم. البته بازم دلیل دارم.
دوست ندارم اسمم رو اینجا فاش کنم.(من خیلی مهمم!) که چی بشه ! من هرکی بخوام هستم. ولی وبلاگم که اسم داره. خوب شما برید تونخ مخلوق و خالق رو بیخیال.
حرف خالق شد, چقدر حرفا که پشت سرش تو محله ما نمیزنن... لینک بدم ؟
پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲
خوب یه مدت که کسی نمیاد اینجا , میتونم هی باسعی و خطا ریزه کاریهای اینجا رو یاد بگیرم :)
و همچنین سرعت تایپم.
حالا کم کم روباره میرسیم به همون سوال قبلی که چرا ! ممم.. یه دلیل فنی داره اونم اینه که دوست داشتم بدونم وبلاگ طرز کارش چه جوریه. این اولین باریه که یه چیزی رو اینترنت منتشر میکنم. شاید این باعث بشه این غول گنده تو ذهنم ازبین بره...